نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

برای نوژاجونم

واکسن 18 ماهگی عسلم

امروز 2تا ماماني ها بردنت و واكسنتو زدند ازت خبر ندارم ولي بابا ميگفت خوب بودي وميخنديدي .خدا كنه زياد اذيت نشده باشي. زود ميام خونه عزيزم
28 بهمن 1391

سیسمونی پسرخاله نوژا جونی

نوژای خوبم جمعه هفته پیش رفتیم خونه خاله هنگامه که سیسمونی رو بچینیم.شما هم اینقدر اونروز بدقلق بودی که نگو .تو ماشین بالا آوردی وکلی نق زدی وتمام لباس مامان جونو کثیف کردی .آخرسر هم از وان حموم نینی خاله که هنوز نو بود شما استفادش کردی وبه قول معروف افتتاحش کردی و آب بازی کردی اما تو حموم هم گریه میکردی نمیدونم چرا اینطوری شده بودی.بعداز حمام آرومتر شدی شروع کردی به شیطنت وبازی منم خیالم راحت شد که حداقل روز م خراب نمیشه.مامان جون زحمت کشیده بود وتقریبا همه ی کارها رو کرده بود ما بیشتر برای دیدن رفته بودیم وکار خاصی انجام ندادیم.نینی خاله هنگامه انشاله اگر خدا بخواد 3 اسفند بدنیا میاد خیلی دوست دارم زودتر ببینمش و امیدوارم درآینده همبازیها...
25 بهمن 1391

دعوت

دوشنبه که اومدم سرکار بعداز خوردن صبحانه کامنتهای نوژاجونی رو چک میکردم که با کامنت مامان آنیساجونی که من رو به دیدن وبلاگش دعوت کرده بود جا خوردم و بعد به وبلاگ آنیساجونی سری زدم ودیدم بله...سارای عزیزم من رو هم دعوت به مسابقه کرده بود.همینجا ازش تشکر میکنم. انگیزه ی من از ساخت وبلاگ برای گلم دخترم: همیشه با خوندن وبلاگ آنیساجون و ثبت لحظه ها و حس مارانگی ساراجون با خودم میگفتم که چقدر مامان وبابای باذوقی داره این آنیسا خانم.حتی براش کامنت میزاشتم  دلم میخواست که یکروز هم من بتونم برای نوژا وبلاگ درست کنم به اینترنت هم دسترسی داشتم اما خوب یکم درگیر کارهای اداره بودم واحساس میکردم که چقدر وقت گیر باشه این کار اما با دیدن وبلاگ...
24 بهمن 1391

ني ني تازه

سلام عزيزم.بالاخره ني ني عمو سعيد پس از نه ماه انتظار بدنيا اومد قدمش مبارك باشه.حالا 3تا دخترعمو داري گلم .به عرفانه وفاطمه خواهرهاي اين نيني جون عزيز هم تبريك ميگم راستي ني ني مون دخمله.بعدازظهر هم قراره بريم ملاقات. راستي يه چند وقت ديگه هم ني ني خاله هنگامه  بدنيا مياد.خدا كنه هميشه شادي وخبرهاي خوش بشنويم.از ملاقات با ني ني هم حتما مينويسم فعلا باي پ.ن:نی نی جون ما ریحانه جون با وزن ٢کیلو ٨٠٠ و ٥٠ سانت قد بدنیا اومد خیلی کوچولو وموچولو بود والبته گرسنه دستاشو میخورد.خوشحالم که نوژاجون یه م بازی پیدا کرد.عکسشم سر فرصت میزارم ...
16 بهمن 1391

ديدار دو دوست

جمعه يه روز خوب ودست داشتني هم واسه من وهم واسه نوژا جون بود چون بعد از حدود 2 سال  به دعوت دوست خوبم كيانوش جون رفتيم.البته باهم تلفني در تماس هستيم ولي ديدن روي ماهش وگل پسرش بعلت مشغله من ميسر نميشد تا اينكه پنج شنبه كيانوش خانم مارو براي ناهار دعوت كردند.صبح خانم خانما خراب كاريشو كردندو من با خيال راحت وآسوده بردمش مهموني توي راه هم خيلي خانم بودي وحسابي حموم آفتاب گرفتي بغل مامان.خلاصه خيلي طول نكشد كه رسيديم.خیلی خوشحال بودم که دوست جونمو به همراه همسر و پسر نازش می دیدم.همسر کیانوش خانم زحمت کشیدند و اومدند پایین وتا آسانسور همراهیمون کردند.احوال پرسی وگپ های خودمونی هم شروع شد خدارو شکر نوژا جون اصلا غریبی نکرد واز همون اول به...
8 بهمن 1391
1